دربارۀ من
یک دل و دو دلدار: ۱-حقوق ۲-تئاتر
چکیدهنامه
برای زیستن سه دلیل دارم:
۱- کتابهایی که نخواندهام.
۲- مکانهایی که نرفتهام.
۳- آدمهایی که ملاقات نکردهام.
زادگاه: گناباد (شهر عمیقترین قنات) تولد: ۸ ونیم شب ۱۶ آذر ۱۳۶۹ شغل: متخصص قرارداد تحصیلات: کارشناسارشد حقوق ساکن: تهران علایق: گربه، کتاب، ماگ، جوراب، سفر، نوشتن، پیادهروی، تئاتر، کوه، ماه
در ادامه میتوانید بیشتر از من بخوانید.
شیطنت و کودکی
ناخوانده بودم. از رستهی وروجکهای برنده در مسابقهای میلیون نفری. اینگونه در بطن مادری که منتظرم نبود، جا گرفتم. ولی داستانم دراماتیک نیست.
به محض درک موجودیتم در پاسخ شوخی (فوق خرکی) با ناخواسته بودنم میگفتم: «من خدا خوندهام». همین شد که خیلی زود یاد گرفتم «حواله دادن به کُرک و پَر» رمز بقاست.
خواهر بزرگم (با ۱۵ سال اختلاف سن) در توصیف کودکیام جمله قصاری دارد: «بچهی عجیبی بودی.» زدن حرفهای قلمبه سلمبه، پرسیدن سوالهای ناهماهنگ با سن و علاقهی بیاندازه به ارتفاع، حکایت از دختربچهای آتشپاره، بانمک و جیغجیغو دارد.
توی ۶ سالگی اسمم در فهرست (سیاه) تیزهوشان آن سال ثبت شد. خدا را شُکر پدر و مادرم اعتقادی به خفه کردن بچه در انواع کلاسهای فوق برنامه نداشتند. اصلن دوست نداشتم شبیه آن خل و چِلهای نابغهی اجتماعگریز رشد کنم.
بچگی کردم. به معنای واقعی.
خریّت و نوجوانی
ژانر نوجوانی من مهیج، کمدی و معناگراست.
آرام نمیگرفتم. یک روز هوس خلافکار شدن به سرم میزد. چاقوی ضامندار میخریدم. دستکش بندانگشتی مشکی تن میکردم. یک روز فاز موسیقایی به سرم میزد. گروه موسیقی زیرزمینی به نام «کُخهای قرمز» با دوستانم تشکیل میدادم. یکبار ویرم میگرفت نویسنده شوم. وبلاگنویس میشدم. اولین وبلاگ بلاگفا بود در ۱۳ سالگی. (از کرامات شیخ ما اینکه؛ روز تولدم با بلاگفا یکسان است. هر دو ۱۶ آذر)
بار دیگر با فتوشاپ ور میرفتم. عکسهای فامیلی را دستکاری میکردم. دردسرساز. گاهی شعر (احتمالن شر و وِر) میگفتم. با ریتم ترانههای معروف آن دوره جفنگ میبافتم. (مثلن: اومدم خونتون برای تُشلهبازی (تیله) بر وزن: اومدم خونتون برای خواستگاری). دلقک مضحک و لودهای بودم که درخلوت فلسفهبافی میکرد. رخوت مدرسه را با خواندن «صادق هدایت»، «فروغ فرخزاد»، «پروین اعتصامی»، «رهی معیری»، «علی شریعتی» و «افسانههای ایرانی» میشُستم. از سیستم آموزشی بیزار بودم، اما همیشه نمرههایم خوب بود. محبوب معلمها. مبغوض ناظمها.
عشق و عاشقی برایم در تئاتر خلاصه میشد. پای ثابت تئاترهای مدرسه بودم. اولین تجربهی بازی در سطح شهر با نقش دلارام در نمایش کمدی «علیبابا عاشق میشود» تیک خورد. خاطرم هست بابت این بازی ۱۵ هزارتومان دستمزد گرفتم. هنوز هم دلچسبترین درآمدی است که بدست آوردهام.
حُریّت و دانشجویی
نتایج کنکور اعلام شد. با برادرم پای لپتاپ بودیم که خاله نصرت سر رسید. به برادرم اشاره کردم فعلن بیخیال شود. مشغول پذیرایی بودیم که برادرم گفت: «مریم؟ حدس بزن رتبهات چند شده؟» خشکم زد. گفتم: «نمیدونم» چراغ خاموش رفته بود پی نتایج. گفت: «حالا یه حدسی بزن» من از حدس زدن بیزار بودم. (هنوز هم هستم). گفت: «دو رقمیه». گفتم: «۹۹». خندید. گفت: «۱۱». این خبر از دوران جدید زندگی من میداد. مهر ۱۳۸۸ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شدم. ۴ سال کارشناسی با دور تند:
در همین اثنا عاشق گرایش «جزا و جرمشناسی» شدم. در مسابقات شیرجه زنی در ارشد، با کسب رتبهی ۷ دوباره بر کرسی دانشگاه تهران تکیه زدم. ارشد با تجربهی یأس فلسفی، زندگی با رمانهای معروف جهان، پرسهزنی، موسیقی و نگارش پایاننامه (کارناوال جرم) گذشت.
مسئولیت و بزرگسالی
از آخر به اول میروم.
در حال حاضر عضوی از تیم قراردادهای شرکت دادهورزی سداد هستم. کار اصلی من قراردادنویسی است. شغلی که پس از جستجوی بسیار در بازارکار دانستم، دوستش دارم.
این روزها کمتر حرف میزنم. بیشتر میخوانم و مینویسم و اندیشه میورزم. عشق را با *گربهداری تجربه میکنم و «کار» مثل نفس کشیدن در لحظههایم جاری است. بازنشستگی روز مرگم خواهد بود.
سال ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰ دوران مهیج زیست شغلی من است. در این دوران من مدیراجرایی استارتاپی دانشگاهی با نام «کلینیک حقوقی» بودم. این ایده به نوعی مکمل بخش تئوری دانشکده حقوق است. هدف اصلی ما آموزش مهارتهای عملی به حقوقخواندگان بود.
موضوع کارگاههای ما: فن مذاکره، فن بیان، لایحه نویسی، دادخواست نویسی، کار گروهی (Teamwork) و همچنین برگزاری رویدادهایی مثل دادگاه مجازی (Moot court)
در کلینیک من مدرس برخی کارگاههای فن مذاکره نیز بودم.
متاسفانه چراغ کلینیک حقوقی با مهاجرت سرپرست آن «استاد شهلا معظمی عزیز» و کج فهمی برخی دانشگاهیان خاموش شد.
پس از دفاع پایاننامهام (تیر ۱۳۹۵) به مدت ۶ ماه مشغول کار در حیطهی فروش شدم. دنیای متفاوتی که باید از آن سر درمیاوردم. بسیاری از فنون دنیای حرفهای را در این دوران آموختم. (از جزیرهی دانشگاه پا به سرزمین واقعی بازار گذاشتم.)
در این ۶ ماه روی پژوهشی میدانی دربارهی کارتنخوابها (در مشهد) نیز کار کردم. دوستی با چند نفر از نجاتیافتگان از کارتنخوابی، دستاورد ارزشمند این پژوهش بود.
در همین فواصل (۱۳۹۵ تا۱۴۰۰) به مشاغل مختلفی ناخونک زدهام: مشاورۀ تحصیلی، تدریس، مذاکرهگر قراردادها، طراحی تست، مقالهنویسی.
*نام گربههایم: نفس، نوید، فلفل