برای خواندن قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت دوم
موهایش را مرتب کرد. نفس عمیقی کشید و لبخندی چپاند روی لبش. «طبقهی سوم». در آسانسور باز شد. زن را در آستانهی واحد روبرو دید.
-سلام
+سلام… چقدر عوض شدین؟
-فکر میکنم خیلی پیرتر از سنمم آره؟
+نه منظورم این نبود. اون وقتا…
زن حرفش را برید و با اشارهی دست به او نشان داد کجا میتواند بنشیند.
-چای یا قهوه؟
+آب لطفن.
-بدون کافئین که نمیشه.
+آخه نمیخوام زحمتتون بدم.
-پس تعارف میکنی؟… الان بر میگردم.
زن به اتاق کوچکی در سمت چپ هال رفت. رنگ سفید و خاکستری دیوارها با خط کجی جدا شده بود. روی بزرگترین دیوار کتابخانهای نصب شده بود که جای نفس کشیدن نداشت. قفسهها آبی نفتی بودند و برخی نقاط آن با خطهای سفید مجزا میشدند. هیچ تابلویی روی دیوار نبود. «واسه خودش آدم حسابیه… منم اگه حقوق رو ول نکرده بودم…» یادآوری خاطرات تلخ دانشکده تپش قلبش را تند کرد.
-گرمتونه؟
+عه… نه چطور؟
-انگار صورتتون برافروخته است.
+نه چیزی نیست… یه کم آب بخورم درست میشه.
زن لیوان بزرگ آب را روی میز گذاشت و توی مبل روبروی فرزاد فرورفت.
-خب چه خبر آقای فتوحی؟… چی جوری منو پیدا کردین؟
+عه… راستش… شاید خیلی مسخره بنظر بیاد… توی جزوهی مدنی ۳ شمارتون رو پیدا کردم
-اوو…چه جالب… چطور شد رفتین سراغ اون جزوه؟ فکر میکنم تغییر رشته دادین که از دانشکده رفتین، درسته؟
فرزاد چند ثانیه سکوت کرد. «این یعنی از ماجرای اون افتضاح خبر نداره؟… شایدم میخواد به روم نیاره.» سرفهی تصنعی کرد تا مکثش را بپوشاند.
+یه خورده طولانیه داستانش… خلاصهش اینه که دارم یه مطالعاتی در مورد قراردادها میکنم.
-چه خوب… مربوط به کارتونه؟
+بله.
-عالیه… چه کمکی از دست من برمیاد؟
+واقعیت اینکه نمیدونم از کجا شروع کنم خانم قاسمی… داشتم مدنی ۳ رو مرور میکردم که یکهو با خودم گفتم نکنه بیراهه میرم… دنبال کسی بودم که بتونه راهنماییم کنه…
-چه جالب… بذارید برم چایی بیارم بعد ادامه بدیم.
فرزاد کمی احساس آسودگی کرد. «ازدواج کرده؟… به توچه… خب دلم خواست بدونم… حلقه که دستش نیست… بیخیال شو فرزاد…» گوشیاش را برداشت و توی تلگرام چرخید. روی اسم مهناز توقف کرد. زد روی عکسش تا بزرگ شود. چشمهای عسلی مهناز به سمت چپ خیره بود و دستش را زیر چانه گذاشته بود. خندهی کمرنگی بر لب داشت و گوشهی لبش چین خورده بود. «من میمیرم واسه این کنج چینخوردهی دهنش». ورق زد. لب دریا، شال آبی تیرهای را به دست باد سپرده بود. نیمرخش دیده میشد. این عکس را خودش گرفته بود. اولین و آخرین سفری که باهم رفتند. بعدِ همین عکس آن جنجال به پا شد.
-بفرمایید.
+ممنونم.
-خب بنظرم خیلی خوب شد که اتفاقی به اسم من خوردین و الان اینجایین. من تازگی دارم با یه شرکت نرمافزاری کار میکنم و بخشی از کارم تنظیم قراردادهاست… از اونجایی که توی این ۷ سال بیشتر پروندههای جنایی داشتم به کل از مدنیها فاصله دارم… اینه که منم دارم مباحث مدنی رو مرور میکنم
+چه خوب… پیشنهادتون واسه شروع چیه؟
-برای شما بنظرم بهتره از همون جزوه شروع کنین.. چون احتمالن ۱۱ سالی میشه که سروقت حقوق نرفتین درسته؟
فرزاد با حرکت سر تأیید کرد.
-خب پس بهترین جا واسه شروع همونه. باید برگردین به مبانی….
هر دو جرعهای از چای را سر کشیدند و همزمان شروع به صحبت کردند.
-اگه جایی…
+میتونم…
صدای خندهیشان پیچید توی فضا.
-فکر کنم هردو به یک چیز فکر میکردیم.
+من میخواستم بگم میتونم سوالامو ازتون بپرسم؟
-جملهی منم این بود که اگه جایی به مشکل خوردین من درخدمتم.
***
خودش را روی صندلی جابجا کرد. در آینه لبخند زد و خم شد روی برگهها.
«اصل کلی: العقود تابعه للقصود/ قراردادها تابع قصد و ارادهی طرفین هستند.
این اصل دو استثناء دارد:
- عقد نکاح: وقتی شکل گرفت، آثاری که طرفین ندانند و نخواهند هم بر آنها بار میشود.
- قراردادهای الحاقی: شرایط توسط یک طرف تعیین میشود و دیگری به آن میپیوندد، بیآنکه امکان تغییر داشته باشد.
عقد اقسام متفاوتی دارد.
عقد لازم= عقدی که طرفین نمیتوانند آن را برهم زنند مگر در موارد معین قانونی. (مثل اقاله و خیارات)
اقاله: یعنی برهم زدن توافقی قرارداد. هرعقدی را میشود اقاله کرد به جز: نکاح و وقف و ضمان.
خیارات: یعنی اختیارها، اختیار فسخ. مثلن خیار مجلس. (بعدن مفصلتر میخوانیم.)
عقود لازم، مشمول اصلی هستند به نام اصل لزوم یا اصالهالزوم که در فقه و مادهی ۲۱۹ قانون مدنی آمده است.
مادهی ۲۱۹: «عقودی که بر طبق قانون واقع شده باشد بین متعاملین و قائم مقام آنها لازمالاتباع است مگر اینکه به رضای طرفین اقاله یا به علت قانونی فسخ شود.»
عقد جایز= قراردادی که طرفین امکان برهم زدن آن را دارند. (نیازی به خیارات و اقاله نیست.)
نکته: عقود جایز گاه برای هر دو طرف جایز است و گاه برای یک طرف جایز و برای دیگری لازم است. مثلن عقد رهن از طرف راهن لازم است و از طرف مرتهن جایز./ عقد کفالت برای کفیل لازم است و برای مکفولله جایز.»
گوشی را برداشت، اینترنت را روشن کرد و سرچ زد: «معنی راهن و مرتهن» چند مورد را زیر و رو کرد و گوشهی سررسیدش نوشت: «راهن= کسی که مالی را به رهن میدهد. مرتهن= آنکه مالی را گرو میگیرد. گیرندهی رهن.»
دوباره به صفحهی گوشی برگشت. این بار جستجو کرد: «معنی کفیل و مکفولله». موضوع به نظرش پیچیده آمد اما بالاخره متوجهش شد و یادداشت کرد: «کفیل= کسی که تعهد میکند مکفول را حاضر کند. مکفول له= شخصی که کفیل در مقابل او تعهد به احضار مکفول کرده.»
گوشی را سُر داد انتهای میز و به جزوه برگشت.
«توجه: به عقود جایز از دو طریق میتوان صفت لزوم بخشید:
- مفاد عقد جایز را ضمن عقد لازم بیاوریم. (شرط ضمن عقد)
- عقد جایز را مستقل تنظیم کنیم و حق رجوع را ضمن عقد لازم از طرفین سلب کنیم.
عقد خیاری= قراردادی که یکی از طرفین یا هر دو یا شخص ثالث حق برهم زدن آن را داشته باشد.
این عقد زیرمجموعهی عقد لازم است. (یعنی تا قبل از شرط خیار، تابع اصالهالزوم است.)
سوال: اینکه عقد خیاری را زیرگروه عقد لازم بدانیم چه فایدهای دارد؟
جواب: عقد جایز بر اثر فوت یا جنون یا سفاهت یکی از طرفین قرارداد برهم میخورد اما عقد لازم باقی میماند. (حقوق و تکالیف عقد لازم به ولی یا قیم در صورت جنون (یا سفاهت) و به ورثه در صورت فوت، منتقل میشود.)
عقد مُنَجَّز= قراردادی که تحقق آثارش وابسته به امر دیگری نیست.
عقد مُعَلّق= قراردادی که آثارش منوط به امر دیگری است.
تعلیق در انشاء= خود وقوع عقد وابسته به عنصر دیگری است. (خود عقد، یعنی اصل اراده)
تعلیق در مُنشأ= تعلیق در آثار عقد.
نکته: تعلیق در انشاء از اساس باطل است.
مثلن پدر بگوید اگر معدلت ۲۰ شود خانه را به نامت میکنم. این تعلیق در منشأ است. تا قبل از تحقق شرط، مالکیت به فرزند نمیرسد ولی حق و حقوقی نسبت به آن خانه دارد. مثل اینکه پدر نمیتواند خانه را به دیگری منتقل کند یا اگر پدر فوت کند، قرارداد باقی میماند و به وراث منتقل میشود.
عقد عینی= تحقق آثار قرارداد وابسته به قبض (گرفتن) و اقباض (تحویل دادن، تسلیم کردن) است. مثل هبه، وقف، رهن.
عقد تشریفاتی= قراردادی که وقوعش مستلزم رعایت تشریفات است.
عقد رضایی= به صرف ایجاب و قبول ایجاد میشود. (نیازمند تشریفات نیست.)
اصل بر رضایی بودن عقود است.
شرایط صحت قراردادها…»
صدای پیامی در تلگرام حواسش را پرت کرد. اسم نرگس روی صفحهی گوشی بود. «چرا نگفته بودی که…» باقی پیام دیده نمیشد. «بیخیال بذار این چند صفحه رو تموم کنم بعد… ولی اگه موضوع فوری باشه چی… اَه چرا فراموش کردم نت رو خاموش کنم.» گوشی را برداشت و پیام را باز کرد: «چرا نگفته بودی، دارین طلاق میگیرین؟». مثل فنر از جا پرید.
چند بار پیام را با صدای بلند خواند. «طلاق؟… کی همچین حرفی زده بود؟…» شمارهی نرگس را گرفت. مشغول بود. چند بار طول اتاق را رفت و برگشت. با دستان لرزان روی اسم مهناز تب کرد. زنگ خورد. برنداشت. گوشی را پرت کرد گوشهی اتاق و روی تختش ولو شد. «یعنی از مهناز شنیده؟… پس چرا من خبر ندارم… دادخواست برام نیومده… شاید جدی نیست… نکنه بچهها شایعه کردن… هی به مهناز گفتم این فاصله درست نیست… ۶ ماه آخه؟… شیش ماه؟… خدای من کی شیش ماه شد؟… یعنی این همه وقته ندیدمش؟»
صدای زنگ خفهای از جا پراندش. گوشی را لابلای لباسچرکهای گوشهی اتاق پیدا کرد. نرگس بود.
برای خواندن قسمت بعدی کلیک کنید: قسمت چهارم
چقدر خوب نوشته بودین. خیلی برام جالب بود. ممنونم
ممنون از توجهتون مرضیه جان
نظرتون ارزشمنده برام.