کلافه بود. همسرش بچه را شیر می‌داد. چشم‌هایش سیاهی رفت. دوباره همان تصاویر جلوی چشمش آمد. ترسید. منزجر شد. غُرید. همسرش با نگرانی پرسید، چه شده؟ توضیحی نداد. شامش را توی آشپزخانه خورد. زنش را صدا زد. از او درخواست رابطه کرد. زن به اتاق بچه سر زد. خواب بود. زن حس کرد خشونت رابطه زیاد است. ترسید. چیزی نگفت. مرد خودش را توی توالت شست. به زن گفت برود خودش را بشورد. سراسیمه توی خانه دنبال چیزی بود. گلدان سنگی بزرگی را خالی کرد. پشت در حمام ایستاد. زن با حوله‌ای که نصف و نیمه دور خودش پیچیده بود بیرون آمد. مرد را دید. وحشت کرد. مرد نعره کشید . زن گریخت. مرد خودش را روی زن انداخت. با گلدان به سرش کوبید. زن جان داد.

اوایل ورودم به دانشگاه ماجرای کلاس قتل دکتر شیری به گوشم رسید. وقتی نوبت «جزای اختصاصی ۱» می‌رسید، رقابت جنگل‌واری برای انتخاب این کلاس شکل می‌گرفت. خیلی دوست داشتم بدانم این استاد کیست و علت جذابیت کلاسش چیست؟

وقتی بالاخره در نبرد انتخاب واحد پیروز شدم، دل تو دلم نبود برای شروع کلاس. استاد عباس شیری شخصیت کاریزماتیکی داشت که بی‌تأثیر در محبوبیتش نبود اما آنچه کلاس قتل او را از دیگران جدا می‌کرد، پرونده‌هایی بود که سر کلاس می‌خواند.

در آن سال (۱۳۸۹) دکتر شیری در بیش از ۱۰۰ پرونده‌ی قتل، وکالت کرده بود و تمام عناصر جرم را روی نمونه‌های واقعی توضیح می‌داد. مهم نبود در چه حالی هستی و اصلن حقوق جزا را دوست داری یا نه، وقتی قصه‌ی جنایتی شروع می‌شد تمام ۶۰-۷۰ دانشجوی کلاس میخکوبِ ماجرا بودند.

بعدها فهمیدم صرف محتوا یا شخصیت استاد سبب تمایز نبود. ما اساتید خوب کم نداشتیم. آنچه این کلاس را رؤیایی می‌کرد، قصه‌هایی بود که در آن جریان داشت. ما شیفته‌ی قصه‌ها می‌شدیم و برای همین آن را بهترین کلاس می‌دانستیم.

آنچه در آغاز خواندید بخشی از اعترافات متهم یک قتل بود (با رنگ و لعابی که من به آن بخشیده‌ام) که هنوز پس از سال‌ها در ذهن من مانده است. 

چنین تجربیاتی باعث و بانی توجه ویژه‌ی من به کاربرد قصه در قلمرو حقوق بود. بعدها من چند نمایش با درون مایه‌ی حقوقی در دانشگاه روی صحنه بردم و پس از قطع همکاری با دانشگاه، تا مدتی به ضبط و انتشار ویدئوهای نمایشی با محتوای آموزش حقوق به زبان ساده  پرداختم.

این رویای دیرین من است که بتوانم به گسترش پیوند روایت‌گری و حقوق کمک کنم. از این رو در این مقاله به بررسی ۶ دلیلِ ضرورتِ قصه‌گویی پرداخته‌ام.

۱

چون فهم پیچیدگی‌های حقوق را خوشمزه می‌کند

اغلب وقتی دانشجو بودیم با این پرسش از سمت اطرافیان مواجه شدیم که «حقوق سخت نیست؟» پاسخ معمول من این بود «خب چرا، مثل هر رشته‌ی دیگری سختی دارد اما اگر علاقمند باشی از پسش برمیایی.»

این را می‌گفتم اما شما که غریبه نیستید پاسخ چرتی بود. واقعیت اینکه صرف علاقه، از این دشواری نمی‌کاهد. باید تدابیری اندیشید تا این رشته‌ی پرتکلف، وسیع و تفسیربردار را خوردنی کرد.

دوران دانشجویی، برای کم کردنِ فشارِ مغزی ناشی از خواندن دروس، بازی‌های مختلفی می‌ساختم. گاه در نقش استاد، آنچه یاد می‌گرفتم را به شاگردان فرضی‌ام آموزش می‌دادم. گاه وارد کُنه موضوع می‌شدم و به چیزهای عینی تشبیهش می‌کردم. گاه نکته‌ی حقوقی را می‌انداختم توی پرونده‌ای ساختگی و به کمکِ عناصر و مستنداتش، راهکاری می‌یافتم.

باید اعتراف کنم باوجود دهن‌سرویسی‌های زمانِ امتحانات، من لذت خاصی از امتحان می‌بردم. دلیلش طرح پرونده و پرسش‌های تحلیلی مرتبط با آن، در برگه‌ی امتحانی بود. این سبک سوالات را می‌پرستیدم.

الان که به مجموع این کوشش‌ و علاقه می‌نگرم؛ می‌توانم همه را در یک کلمه خلاصه کنم: «قصه». من از قصه برای تلطیف خشکیِ حقوق بهره می‌بردم. با گذشت سال‌ها از زمان تحصیلم، همچنان در مرور مباحث با همین شیوه لحظه‌های دشوار یادگیری را دلچسب‌ می‌کنم. قصه می‌تواند فهم پیچیدگی‌های حقوق را خوردنی کند.

از طرفی اگر استاد دانشگاهید (یا در آینده قصد دارید بشوید) مجهز بودن به  سللاح روایت‌گری از شما شخصیتی ممتاز و استادی محبوب برای دانشجویان خواهد ساخت. جانِ من از شیوه‌های حوصله‌سربر و رو‌مخ تدریس دست بردارید. حقوق به اندازه‌ی کافی پتانسیل زمختی دارد شما با یُبسی‌تان بدترش نکنید.

۲

چون نیازمندِ زبانی مشترک با مخاطبان غیرحقوقی هستیم

در مشاغل مختلف، شما با مراجعینی سر و کار دارید که حقوق نخوانده‌اند و از پیچیدگی آن سر در نمی‌آورند. زبان قصه به شما کمک می‌کند، مخاطب‌تان را به درک درستی از فرآیند کاری که می‌خواهید برایش انجام دهید، برسانید.

خواهش می‌کنم از ژست مرموز و دست‌نیافتنی بودن دست بردارید. دوره و زمانه‌ی این چیزها گذشته. فکر نکنید با ایجاد ابهام، اعتماد بیشتری می‌خرید. در کوتاه‌مدت شاید اما در بلندمدت بُرد با کسی است که می‌تواند موضوعات پیچیده را به زبان ساده برای دیگران بازگو کند.

بعلاوه در برخی مشاغل از جمله وکالت و قضاوت پیشبرد بخشی از فرآیند، مسلتزم همکاری مخاطب غیرحقوقی شماست. اگر نتوانید مراحل کار و پیامدهای احتمالی رفتار و گفتارش را با زبانی ساده برایش بیان کنید، عنصر کلیدی و پیش‌برنده‌ی پرونده را از دست داده‌اید.

برای دستیابی به چنین توفیقی، کافی است روایت‌گری بدانید. «قصه زبان مشترک آدم‌ها از قدیم است.»*

از سیاره‌ی ناشناخته‌یتان فرود آیید و به زبان مشترک همگان سخن بگویید.

*از کتاب «حیوان قصه‌گو» اثر جاناتان گاتشال

۳

چون نیازمند طرحی شفاف از هر پروژه‌ایم

من بعنوان قراردادنویس، قبل از نوشتن هر قراردادی مستندات را می‌چینم روی میزم و سعی می‌کنم به سناریوی شفافی برسم. برای من قرارداد مانند یک داستان است. شخصیت‌ها، هدف و صحنه‌های کشمکش را از دل مستندات بیرون می‌کشم و بعد از رسیدن به نقشه‌ی راهی شُسته و ‌رُفته، سراغ نگارش می‌روم.

در سایر مشاغل حقوقی نیز شاهد فرآیندی مشابه هستیم.

یکی از دوستان وکیلم قبل از نوشتن لایحه، نموداری از داشته‌ها، یافته‌ها و احتمالات ترسیم می‌کرد و با اشراف بر کلیت ماجرا، دفاعیاتش را می‌نوشت. هرچه مهارت‌مان در روایت‌گری بیشتر شود، توانایی‌مان در نوشتن طرحی شفاف برای به ثمر رساندن پروژه افزون خواهد بود.

وکیل اگر بتواند شخصیت‌های دوسیه را به درستی موشکافی کند، اگر مثل یک داستان‌نویس با توجه به چالش پیش‌رو، بتواند واکنش‌های احتمالی طرف دعوا را نزدیک‌ به واقعیت حدس بزند، در پیشبرد پرونده‌اش بهتر عمل خواهد کرد.

بعلاوه بلد بودن ساختار داستان، در نگارشِ لوایح گیراتر و دفاع شفاهی کارآمدتر موثر است. اگر بدانید نقطه‌ی اثرگذاری داستان‌تان کجاست؟ چیست که می‌تواند قلاب ایجاد کند و باعث شود قاضی تا انتها، لایحه‌ی شما را بخواند یا به گفته‌هایتان گوش دهد، وکیل موفق‌تری خواهید شد.

درباره‌ی قضات نیز چنین چیزی قابل تصور است. قاضی را درنظر بگیرید که در مقام تحقیق یا اظهارنظر، پیچیدگی‌های پرونده را در قالب سناریو می‌چیند و در جایگاه دانای کل سعی می‌کند ربط وقایع را بیابد. (حداقل فایده‌ی چنین نگاهی، کاستن از فشار روانی و خستگی ذهنی است.)

قصه، عرصه‌ی تمرین ماست برای یادگیری مهارت‌های اجتماعی. ما در دل قصه‌های شغلی، به فرصت محک زدن مهارت‌ها، مستندات و یافته‌هایمان قبل از ورود به میدان واقعی دست می‌یابیم.

حقوق‌خوانده‌ی قصه‌گو، همیشه مکانی برای آزمون و خطا دارد. پنداری مالک ماشین شبیه‌سازی است که قبل از ورود به اصل ماجرا، امکان تمرین و تقویت عضلات استدلال و انتخاب را برایش فراهم می‌کند.

۴

چون قصه‌گوها بیش‌تر پول در می‌آورند

«مامان بستنی‌ش خوشمزه‌تره»

این جمله را اغلب هم‌سن و سال‌های من می‌شناسند و حتی تصاویری از آن تبلیغ را بیاد می‌آورند. ما ناخودآگاه بستنی میهن را دوست داشتیم چون قصه‌ی بامزه‌ی آن گوساله را برایمان تداعی می‌کرد.

 بسیاری از انتخاب‌هایمان برای خرید (کالا یا خدمات) متأثر از قصه‌‌ای است که در ناخودآگاه ما جا خوش کرده.  حتی اُفت فروش شرکت میهن در آن برهه‌ی خاص، بر اساس روایتی بود که از این شرکت منتشر شد.

 قصه‌ها می‌توانند در ما اشتیاق یا نفرت ایجاد کنند. به همین دلیل «قصه‌» ابزار بسیار قدرتمندی در رشد کسب و کار است.

شروع این بخش با مثالی از حوزه‌ی فروش به معنای نگاهِ کسب و کاری به مشاغل حقوقی  نیست. اصلن قصد ورود به آن بحث جنجالی را ندارم. هدفم کمک به شفاف‌سازی موضوع کسبِ درآمدِ‌ بیش‌تر است.

فارق از اینکه خودمان را کاسب بدانیم یا نه، همه‌ی ما کار می‌کنیم تا درآمد داشته باشیم (این اگر مهم‌ترین دلیل نباشد، یکی از برترین‌هاست.) قوه‌ی روایت‌گری به ما کمک می‌کند، فاصله‌ی موجود بین خود و جامعه‌ی هدفمان را پر کنیم.

کیندرا هال در کتاب «قصه‌هایی که می‌چسبند» می‌گوید: «قصه‌ها به طور ذاتی ویژگی متقاعدکنندگی دارند… مقاومت با قصه از هم می‌پاشد

قصه‌ها نچسبیِ تبلیغات را می‌گیرند و حس خوشایندی به مخاطب منتقل می‌کنند. در مشاغل حقوقی، گاه نیازمند یک خرده‌روایت هستید تا مراجع‌تان پای قرارداد وکالت را امضا کند یا کارفرما متقاعد شود، بهترین فرد برای تیم حقوقی‌اش هستید.

در مشاغلی مثل سردفتری نیز گاه ساختن یک قصه‌ی جذاب در ذهن مخاطب سبب می‌شود از میان ۳ دفترخانه‌ی موجود در محل، شما را برای مراجعه انتخاب کنند. تقویت قدرت روایت‌گری از ما آدم‌های خوش‌مشرب‌تری می‌سازد که در جذابیت اینطور آدم‌ها تردیدی نیست.

۵

چون بدونِ قصه جان می‌دهیم

یکی بود یکی نبود. در خیلی خیلی زمان پیش، دو قبیله‌ی انسانی در دره‌ای در آفریقا کنار هم زندگی می‌کردند. آن‌ها سر منابع محدودی که داشتند با هم رقابت می‌کردند چون در نهایت یک گروه زنده می‌ماند. نام یکی از قبیله‌ها «مردم عملی» و دیگری «مردم قصه» بود.

هر دو قبیله برای بقا شکار می‌کردند. در پی چفت بر می‌آمدند. بچه‌هایشان را پرورش می‌دادند. سلسله مراتبی از قدرت می‌ساختند و به امور قبیله رسیدگی می‌کردند.

تنها تفاوت این دو گروه، گذران اوقات فراغت‌شان بود. مردم قصه، زمان استراحت‌شان را با غیبت کردن و قصه‌گویی پر می‌کردند اما مردم عملی وقتشان را برای قصه هدر نمی‌دادند و پس از استراحتی کوتاه، دوباره به کار مشغول می‌شدند.

پایان داستان را خودمان می‌دانیم، مردمان قصه زنده می‌مانند، چون ما مردمان قصه‌ایم.*

دنیا جای آسانی نیست. برای حقوقی‌جماعت، چه بسا دشوارتر. مشاغل استرس‌زا، پرمشغله و گاه تلخ و درناک حقوقی، ما را بیش از همیشه و شاید بیش از خیلی‌های دیگر محتاج قصه می‌کند.

ما با قصه دوام می‌آوریم. با قصه انگیزه‌ی ادامه دادن می‌یابیم. با قصه جا می‌ز‌نیم و باختن را بدون تلفات تجربه می‌کنیم. ما با قصه زنده می‌مانیم.

*از کتاب «حیوان قصه‌گو» اثر جاناتان گاتشال

۶

چون سودای اثرگزاری داریم

اغلب کسانی که عطش و اشتیاق تحصیل در رشته‌ی‌ حقوق دارند، در پی اثرگذاری‌اند. سودای عدالت و دفاع از حق، رایج‌ترین شعاری است که  پای ما را به این عرصه باز می‌کند.

در زیستِ شلوغ کنونی، با این همه رسانه‌ای که دم از آموزش حقوق می‌زنند و به دنبال آگاهی‌بخشی هستند، چطور می‌توان اثرگذار بود؟

نوآوری در بازگشت به سنت‌هاست. ما معتاد قصه‌ایم. مغز ما در مقابل قصه مقاومت‌ناپذیر است. از گذشته قصه ابزاری برای اثرگذاری بوده. ادیان را ببیند. پر از داستان و خرده‌روایت‌اند. ما بسیاری از باید و نبایدهای دینی را از دل قصه‌ها آموخته‌ایم.

روایت‌گری (به ویژه خودگویی) همان چیزی است که شما را متمایز می‌کند. شبکه‌های اجتماعی را ببینید. چرا «بـلاگری» جزء فعالیت‌های پرطرفدار و پول‌ساز این روزهاست؟ چون بیانگر قصه‌ی شخصی است. منظورم این نیست پیچ بزنید، توی بیو بنویسید «خانم و آقای وکیل» یا «قاضی‌ام ولی قضاوت نمی‌کنم» یا «سردفتری که مشق زندگی می‌کرد» و از لباس پوشیدنتان برای حضور در جلسه‌ی دادگاه (یا دفترتان) فیلم بگیرید و همزمان حرف‌های فلسفی بزنید و چند تکه‌کلام هم بچپانید داخلش.

نه، مقصودم فحوای ماجراست. یک دلیل دیده شدن بلاگرها، این است که ما جان می‌دهیم تا بدانیم دیگران چطور زندگی می‌کنند. این بخشی از نهاد بشر است. ما برای شنیدن قصه فضولیم.

ما حقوقی‌ها می‌توانیم از این ابزار برای بیان اندیشه‌ها و تجاربمان بهره بگیرم. این روزها جسته‌گریخته وکلا یا قضاتی را می‌بینم که یادداشت روزانه می‌نویسند. این عالی است اما مهمتر از نوشتن، خواندنی نوشتن است. برای همین این‌جا هستم تا بگویم مهارت روایت‌گری را باید آموخت.

حتی اگر صرفن قصد نگارش مقاله‌های علمی دارید؛ بهره بردن از مهارت قصه‌گویی از شما نویسنده‌ای خلاق‌تر و نثرنویسی بهتر می‌سازد. توانمندی که شانس خوانده شدن‌تان را افزایش خواهد داد.

سخن پایانی

در این مقاله از اهمیت روایت‌گری برای حقو‌ق‌خواندگان گفتم. در انتها می‌خواهم تأکید کنم که روایت‌گری حرفه‌ای را باید آموخت. همه‌ی آدم‌ها بلدند قصه تعریف کنند اما همگان نمی‌توانند جوری بگویند که بر دل‌ها بنشیند و در اعماق حافظه‌یشان جای خوش کند.

برای یادگیری مهارت داستان‌سرایی ابتدا باید داستان خوب خواند. اگر جزء کسانی هستید که خواندن رمان و داستان کوتاه را کاری دم‌دستی و سرگرمی متعلق به آدم‌های بیکار می‌دانید؛ باید بگوییم نصف عمرتان برفناست.

آنچه داستان به ما می‌آموزد، آن شکل از اثرگذاری و رشد اندیشه‌ای که بواسطه‌ی رمان در انسان بوجو می‌آید؛ قابل قیاس با دیگر اشکال یادگیری نیست. بنابراین پیشنهاد می‌کنم؛ برنامه‌ای منظم و جدی برای خواندن داستان خوب در سبد مطالعاتی خود بگذارید. (طولی نمی‌کشد که از اثرات مثبت این تغییر برایم خواهید گفت.) من هم به تدریج، داستان‌های خوب و خواندنی معرفی خواهم کرد.

و اما…

 گام مهم دیگر آموختن مبانی داستان است. کتاب‌های خوب زیادی در این‌باره وجود دارد که خواندنشان برای دوستان جدی در عرصه‌ی داستان‌نویسی حیاتی است. پیشنهاد ویژه‌ی من اما شرکت در یک دوره‌ی جامع، جذاب و کارآمد است که شما را با ساختار کلی داستان آشنا می‌کند و راهنمای همیشگی‌تان برای خلق انواع قالب‌های نوشتاری خواهد بود.

دوره‌ی نویسندگی خلاق با تدریس شاهین کلانتری، مدیرمسئول مدرسه‌ی نویسندگی که در لینک زیر می‌توانید اطلاعات بیشتری درباره‌ی آن بخوانید.

نویسندگی خلاق چیست؟

12 دیدگاه برای “چرا راویت‌گری برای حقوق‌خواندگان ضروری است؟

  1. راضیه بهرامی گفته:

    خیلی باقلوا‌طور منظورت رو می‌گی مریم عزیز. ای کاش زودتر می‌شناختمت. قصه خود زندگیه، باهات موافقم.

  2. مریم نانکلی گفته:

    ادغام هنر قصه‌گویی و تدریس حقوق فن بهترین اساتید حقوقه که متاسفانه تعدادشون محدوده. نگرش شما رو به این شیوه خیلی دوست دارم و از قلم شیواتون لذت بردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *